داداشای عزیزم سامان و محمد


داداشای عزیزم سامان و محمد


درد و دل با خدا

چقدر خوب است که حرفهای دلم

را فقط تو میدانی

تویی که چون من تنهایی

یا شاید نه......

من چون تو تنهایم

برای همین است که باورم داری

چند ساعتی قبل از آنکه برایت بنویسم باران

باريد

و من دعا کردم و باریدم

به رسم خودت

این روزها تشنه ام

و میدانم

نزدیک است لحظه ناب اذان رسیدن

من منتظر میمانم..........

اجازه نخواهم داد...

کسی پا در دنیای من و خدایم بگذارد...!

نذری بود بین من و خودش

ادا نشد!

گرچه نخواست دلم

برای یکبار رنگ شادی را ببیند

گر چه رسم بندگی را نیاموختم

"اما اگر کفر نیست" اوهم بنده نوازی نکرد...!

گرچه دنیایم کوچک است

گرچه زیبا نیست

گر چه دلگیر است

اما.......

هر چه هست من تسخیرش کرده ام!

می دانم نیمه پر لیوان زندگی ام خالی شد

می دانم هستم نیست شد

می دانم بودم نابود شد

و خوب می دانم نباید عذر خواست...!

چرا که نیمه پر لیوان را من خالی نکردم

"قضا بلا بود".......

افتاد و شکست!

من هم شکستم اما اشک نریختم

چرا که مدت هاست سردم !

سـرد سـرد.........

تمام وجودم قندیل بسته!

هرگز نخواهم گذاشت...

کسی پا میان دنیای سردم بگذارد!

می خواهی بیایی من حرفی ندارم

بیا.......

اما تضمین نمی کنم قندیل نبندی.....


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: ساغر و داداشی محمد | تاريخ: سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |